بگو تا کی ز شوق روی لیلی...
ساعت حوالی 12 شب...ادل در گوشم فریاد میزند
دلم هوایت را کرده...سر میزنم بهت و میبینم تو هم اونجایی..میگم که دلم برات تنگ شده میگی منم.
لیوانامونو به سلامتی صبرمون به هم میزنیم و راهی شب میشیم و حالا ادل صدایش را بلندتر کرده آهنگ را عوض میکنم ...آره این فیروزه ...عاشقشم داره بلند میخونه برام باانا یاانا اناویاک
بهم میگی قوی ترین ادمی هستم که دیدی اما عزیزم دلم نمیخواهد همه چیز را در ذهنت خراب کنم پس بذار فقط بگم باشه.
من یلدام شب دور از خورشید...آهنگ بعدیه...
نشسته ام به تماشا...تماشای سقوط دیوانه وارمون ...مثل اون که میگه با فاصله ای امن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش.
منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یک باره جان قربانت ای دوست
خلیل آسا ز شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعلهها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را ز غم ویرانه کرده
من آن آواره ی بشکسته بالم
ز هجرانت بتا رو بر زوالم
منم آن مرغ سرگردان و تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم
سحر سر بر سر سجاده کردم
دعایی بهر آن دلداده کردم
ز حسرت ساغر چشمانم ای دوست
لبالب یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری
ز هجر یار تا کی داغداری
بگو تا کی ز شوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری
پریشانم، پریشان روزگارم
من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت
درون سینه آسایش ندارم
ز هجرت روز و شب فریاد دارم
ز بیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه خود
هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی
دمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خدایی