هلیوس

تراوشات ذهنی یک دیوانه دچار برای خوانده نشدن:))))

هلیوس

تراوشات ذهنی یک دیوانه دچار برای خوانده نشدن:))))

هلیوس

نوشتن منو به خودم نزدیک تر میکنه،منو دچار تو میکنه...مبتلا به زندگی

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

عزیزکم زندگی با تو لذت بخش است...وقتی هم ندارمت و هم دارم.

وقتی برای من نیستی ولی کنارم مینشینی.

وقتی هودی آبی رنگ همیشگی را تن میکنی :)))

وقتی ادکلن سینت پیرو بلک میزنی:)))) و ناشیانه بودنم را نادیده میگیری.

وقتی من وحشتناکم بلد نیستم برای تو بهترین خودم باشم ولی تو بهترین را در من پیدا میکنی سفت میچسبی و دوست میداری.

وقتی آهنگ معجزه عشق عارف را پلی میکنی و اروم باهاش زمزمه میکینی

وقتی از سرمای کنار رودخانه زرگنده میلرزی و دستات رو آروم میاری جلوی بینیت و هاااااییییی عمیقی میکنی تا گرم بشن

وقتی کانادا و تهران و مشهد رو به هم میدوزی برای من:)))خود خود من:))))باورم نمیشه کنارم نشستی:)))وقتی توی چشام نگاه میکنی:))))جوری نگام میکنی که هیچکس

چیزی میبینی که هیچکس:))))

جوری دوستم داری که هیچکس:)))

هاوژین صدام کن.

 

بعد از سالها تصمیم به نوشتن گرفتم

چون حس کردم دیگه نمیتونم این حجم پراکنده رو جمع و جور کنم.

اوضاعم روبه راه نیست...تو نیستی...یعنی من نمیخوام که باشی...آسو میگه خودم نیستم...دلتنگی داره خفم میکنه ولی انگار دارم ازش لذت میبرم.

اضطراب یقم رو گرفته و داره تبدیل به حالتای افسردگی میشه...تو میگی باید راجبش حرف بزنم.

همه چیز از اشتباه پزشکی در مرکز شروع شد...من یه واکسن اشتباه به یکی تزریق کردم...وقتی سوزنو کشیدم بیرون فقط 20ثانیه بدون حرف زل زدم تو چشاش و فروریختم.

حس میکنم اضطراب از اونجا رفت توی وجودم ورخنه کرد.

بهت گفتم نمیخوام قهرمانم باشی من خودم حلش میکنم...خب قول دادم و پاش هستم

چندوقته یه چایی بی دغدغه و استرس نخوردم...

ولی به یاد کافه آولی که لیوانامونو به هم زدیم ...به سلامتی زندگی